داستان های شاهنامه 4
داستان های شاهنامه 4
پزشکان ماهر همه گرد هم آمدند و هر کدام راه حلی را پیشنهاد کردند ولی هیچکدام موثر نبود . آنگاه ابلیس ظاهر جدیدی به خود گرفت و در لباس پزشکی به نزد ضحاک رفت و گفت : راه درمان
بریدن آنها نیست بلکه باید آنها را آرام کرد تا گزندی به تو نرسانند . باید برای آنها از مغز آدمیان خورشتی فراهم کنی تا شاید با این روش آنها سرانجام از بین بروند .
و هدف شیطان از این کار چه بود ؟ بله اهریمن می خواست آدمیان را که دشمنان او بودند از بین ببرد و نسل آدمیان را براندازد.
سرنگونی حکومت جمشید
ادعای خدائی جمشید ، خاطر مردم را آزرده کرده بود قدرت مرکزی سست شد فرمانروایان سرزمینهای مختلف سر به شورش می زنند و در جستجوی شاهی جدید به ضحاک رو می آورند .
ضحاک خوشحال از این پیشنهاد، لشکری را فراهم آورد و سوی تخت جمشید حمله کرد . جمشید بخت برگشته هم که کینه مردم را می بیند بدون هیچ مقاومتی تخت و تاجش را ترک می کند و صد سال دور از چشم دیگران زندگی کرد تا اینکه ماموران ضحاک او را در نزدیکی دریای چین اسیر می کنند و بدون آنکه درنگی کنند به فرمان ضحاک بدن او را با اره به دو نیمه می کنند .و بدین ترتیب دوره هفتصدساله جمشید بسر می آید .
- ۹۲/۰۵/۰۴