انعکاس لحظه ها

یادداشت های من

انعکاس لحظه ها

یادداشت های من

داستان های شاهنامه 4

لیلی زارعی | جمعه, ۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۵۲ ب.ظ | ۰ نظر
انعکاس لحظه ها - داستان های شاهنامه 4انعکاس لحظه ها - داستان های شاهنامه 4

داستان های شاهنامه 4

پزشک شدن ابلیس

پزشکان ماهر همه گرد هم آمدند و هر کدام راه حلی را پیشنهاد کردند ولی هیچکدام موثر نبود . آنگاه ابلیس ظاهر جدیدی به خود گرفت و در لباس پزشکی به نزد ضحاک رفت و گفت :  راه درمان

بریدن آنها نیست بلکه باید آنها را  آرام کرد تا گزندی به تو نرسانند . باید برای آنها از مغز آدمیان خورشتی فراهم کنی  تا شاید با این روش آنها سرانجام از بین بروند .

و هدف شیطان از این کار چه بود ؟ بله اهریمن می خواست  آدمیان را که دشمنان او بودند از بین ببرد و نسل آدمیان را براندازد.


سرنگونی حکومت جمشید

 

ادعای خدائی جمشید ، خاطر مردم را آزرده کرده بود قدرت مرکزی سست شد فرمانروایان سرزمینهای مختلف سر به شورش می زنند و در جستجوی شاهی جدید به ضحاک رو می آورند .

ضحاک خوشحال از این پیشنهاد، لشکری را فراهم آورد و سوی تخت جمشید حمله کرد . جمشید  بخت برگشته هم که کینه مردم را می بیند بدون هیچ مقاومتی تخت و تاجش را ترک می کند و صد سال دور از چشم دیگران زندگی کرد تا اینکه ماموران ضحاک او را در نزدیکی دریای چین اسیر می کنند و بدون آنکه درنگی کنند به فرمان ضحاک بدن او را با اره  به دو نیمه می کنند .و بدین ترتیب دوره هفتصدساله جمشید بسر می آید .

 



  • لیلی زارعی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی