انعکاس لحظه ها

یادداشت های من

انعکاس لحظه ها

یادداشت های من

قطره و عشق

لیلی زارعی | پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۶:۵۳ ب.ظ | ۰ نظر
انعکاس لحظه ها - قطره و عشقانعکاس لحظه ها - قطره و عشق

قطره و عشق

قطره دلش دریا میخواست،خیلی وقت بود به خدا گفته بود.

هر بار خدا میگفت: از قطره تا دریا راهیست طولانی..

راهی از رنج و عشق و صبوری،هر قطره را لیاقت دریا نیست!!

قطره عبور کرد و گذشت،قطره پشت سر گذاشت.

قطره روان شد و راه افتاد و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری اموخت..

تا روزی که خدا گفت:امروز روز توست،روز دریا شدن!

خدا قطره را به دریا رساند..قطره طعم دریا را چشید،،طعم دریا شدن را..

اما روزی قطره به خدا گفت:از دریا بزرگتر، اری از دریا بزرگتر هم هست؟؟

خدا گفت: هست!!

قطره گفت: پس من ان را میخواهم، بزرگترین را، بی نهایت را..

خدا قطره را برداشت و در قلب ادم گذاشت و گفت: اینجا بی نهایت است..

ادم عاشق بود، دنبال کلمه ای میگشت تا عشق را توی ان بریزد اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت.

ادم همه ی عشقش را توی یک قطره ریخت، قطره از قلب عاشق عبور کرد

 و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید؛ خدا گفت: حالا تو بی نهایتی،،،

چون که عکس من در اشک عاشق است...!!!!!!!!


  • لیلی زارعی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی