قطره و عشق
قطره و عشق
هر بار خدا میگفت: از قطره تا دریا راهیست طولانی..
راهی از رنج و عشق و صبوری،هر قطره را لیاقت دریا نیست!!
قطره عبور کرد و گذشت،قطره پشت سر گذاشت.
قطره روان شد و راه افتاد و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری اموخت..
تا روزی که خدا گفت:امروز روز توست،روز دریا شدن!
خدا قطره را به دریا رساند..قطره طعم دریا را چشید،،طعم دریا شدن را..
اما روزی قطره به خدا گفت:از دریا بزرگتر، اری از دریا بزرگتر هم هست؟؟
خدا گفت: هست!!
قطره گفت: پس من ان را میخواهم، بزرگترین را، بی نهایت را..
خدا قطره را برداشت و در قلب ادم گذاشت و گفت: اینجا بی نهایت است..
ادم عاشق بود، دنبال کلمه ای میگشت تا عشق را توی ان بریزد اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت.
ادم همه ی عشقش را توی یک قطره ریخت، قطره از قلب عاشق عبور کرد
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید؛ خدا گفت: حالا تو بی نهایتی،،،
چون که عکس من در اشک عاشق است...!!!!!!!!
- ۹۲/۰۲/۰۵